من ۲۵سالمه وشوهرم۳۳سالشه، ۶سال هم هست ک باهم ازدواج کردیم دوتابچه داریم. من تک دخترم ودوتا برادر دارم، چون شوهرم حساسه ب رفت وآمد اصلا اهل رفت و آمد نیستم باکسی فقط ی شب در میون میرم خونه مامانم و میام، چون نقطه ضعفم مادرپدرم هستن هر دفعه ک با هم دعوامون میشه اون میندازه گردن اونا و منو منع میکنه از رفتن ب اونجا، منم ی یک هفته ای ک بگذره بعدش بهش میگفتم ک میخوام برم و اونم منو بچه ها رو میبرد خودشم شب میومد، الان دعوامون شده سر بد دلی های آقا، منم سر لج افتادم وگفتم این دفعه بهش رو نمیندازم، ببینم من اونجام نرم باز میخواد گردن کی بندازه و خودشو توجیح کنه.
الان 1ماهو 1هفته ست ک نرفتیم اونجا، حالا من مادرپدرم میان خونمون ی سری میزنن ولی تااون نیومده میرن، دلم تنگ شده واسه خونه ی بابام آرامشی ک اونجاست هیچجا نیست.
الان اونم منتظره ک تا من بهش رو بزنم تا بیاد ولی دیگه خسته شدم بسکه از درخونه اونانیومده شروع ب غرغر میکنه، موندم چیکار کنم، ازطرفی هم مادرو پدرم غصه میخورن وتنهان...
راهنمایی کنید دوستان